نمیدونم تو چه بی خبری ای از هزیون های امروزی اینجا رو غیرفعال کردم.

ولی میدونم قصدم غیر فعال کردن نبوده.فقط این روزا سردرد و غریبی حال و هوام که سعی میکنم بهش بی تفاوت باشم این بی اختیاری مجازی و بی تفاوتی حقیقی رو برام به همراه آورده.هر حرفی سخنی زدم این روزا بذارید به حساب مستی دستام.بازم این شوخی یخمک!

حال جسمیم اصلا خوب نیس.و کرونا نگرفتم!شکر خدا‌ولی یه  اختلالی تو وجودمه که تاوقتی این کرونای بی مذهب داره تو شهر و درمانگاهاش و بیمارستاناش جولون میده نمیتونم برم پی درمونش .نگفتم دل کسی بسوزه یا ترحم کسی بر انگیخته بشه .پس راجع بهش حرف نزنیم!خب؟

سعی میکنم کتاب بخونم اما نمیشه.امروز کلا دو دقیقه گوشی دستم بود.و اونم تو خواب و بیداری انگار حس حمله سایبری بهم دست داده اینجا رو غیر فعال کردم!عینهو جن زده ها!و باز به زور قرصهای ارامبخش بابا رفتم تو بیخبری!

واااقعاااا چرا؟

داشتم به این فکر میکردم ک؛

نمیدونم چرا هیچ وقت خودمو عضو هیچ گروه و دسته ای حس نکردم.

میرم تو کلاسا دانشگاه میشینم حس میکنم کلاس من نیست.استاد داره واسه بچه های خودش حرف میزنه منم اونجاها هستم.دارم گوش میدم.خودمو وبلاگ نویسم ندونستم و همش تو این بل بشوی بلاگی و چالش و واچالش _ابداع خودمه_و فالو و آنفالو منم دارم نظاره میکنم.میرم تو کلاسای داستان و انجمنای ادبی حس میکنم اونجا اعضای خودشو داره منم اون گوشه کنارا دارم از بیرون نگا میکنم.هیچ وقت هیچ جا حس عضو بودن و عضو موندن نکردم.حتی حس مالکیت هم دیر به دیر میاد سراغم .الان حس مالکیتم فقط روی الوندیه که تقریبا ۳ هفته اس ندیدمش.که اون حسم داره از بین میره!

ایرانی بودن رو استثنا کنید البته ها!چون تو این مورد حس عضویت بدجور چن وقته گریبانگیرمه!

عجیبه کل روزو خوابیدم و الان عین پلنگ مازندران هوشیارم!

چیکار باید کرد؟حوصلم سر رفت!

دنبال شعر میگردم واسه عنوان این پست .ولی حافظه ام هرچی میجوره نمیابه!گوگل میکنم.

توجهتونو جلب میکنم:

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

به غواصان بگو کافی ست هرچه بی سبب گشتند

در این دریای طوفان دیده مرجانی نمی بینم

چه بر ما رفته است؟ ای عمر! ای یاقوت بی قیمت!

که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟!

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد؟

که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم 

فاضل نظری


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بلاگ و روزمره ها arlo16 Tapak سرگرمی و کسب درآمد Carol طراحی سایت ارزان چرخ جرثقیل سقفی - ویل بلاک others (_(سلامت بان)_) نابود