ناهماهنگ



دور خودت یه خط بکش .

وقتی .

به قول شاعر یه حالتیه که :

از این همه صدای بد،
اخبار بد انگار.
.
هر گوشه بگریزیم هم
سرسام می‌گیریم!

مونا برزویی

مثلا وقتی نمیتونی زیر بارون قدم بزنی .

لااقل به صدای رعد و برقش گوش کن.به صدای خوردنش به شیشه .

و دنیایی که دنیای من نیس.

دنیای من اتنخاب های من از دنیای بیرونه.

چطور بگم.

بیخیال.

پر حرفی نمیکنم.

به خودتون برسید .بیشتر از روزای دیگه!

 


همه چیز رمان های روسی رو دوست دارم.

همه چیز ادبیات روسیه واسم شگفت انگیزه.

جز .

اسم شخصیتا.

انقددددد خوندن اسم شخصیتا واسم سخته و چشمم روشون گیر میکنه که اول از همه خودم روشون اسم میذارم.

الان نصف شخصیتای رمانای داستایوفسکی تو ذهنم اسمشون فرامرز و فریبرز و خسروئه‌‌.چه معنی میده من کف کنم تا اسم اینا رو بخوووونم.اف اف اف.


 ای آنکه گرهِ کار‌های فرو بسته به سر انگشت تو گشوده می‌شود، و‌ای آن که سختیِ دشواری‌ها با تو آسان می‌گردد، و‌ای آن که راه گریز به سوی رهایی و آسودگی را از تو باید خواست.

سختی‌ها به قدرت تو به نرمی گرایند و به لطف تو اسباب کار‌ها فراهم آیند. فرمانِ الاهی به نیروی تو به انجام رسد، و چیزها، به اراده‌ی تو موجود شوند.

و خواستِ تو را، بی آن که بگویی، فرمان برند، و از آنچه خواستِ تو نیست، بی آن که بگویی، رو بگردانند.

تویی آن که در کار‌های مهم بخوانندش، و در ناگواری‌ها بدو پناه برند. هیچ بلایی از ما برنگردد مگر تو آن بلا را بگردانی، و هیچ اندوهی بر طرف نشود مگر تو آن را از دل برانی.‌

ای پروردگار من، اینک بلایی بر سرم فرود آمده که سنگینی‌اش مرا به زانو درآورده است، و به دردی گرفتار آمده‌ام که با آن مدارا نتوانم کرد. این همه را تو به نیروی خویش بر من وارد آورده‌ای و به سوی من روان کرده‌ای. آنچه تو بر من وارد آورده‌ای، هیچ کس باز نَبَرد، و آنچه تو به سوی من روان کرده‌ای، هیچ کس برنگرداند.

دری را که تو بسته باشی. کَس نگشاید، و دری را که تو گشوده باشی، کَس نتواند بست. آن کار را که تو دشوار کنی، هیچ کس آسان نکند، و آن کس را که تو خوار گردانی، کسی مدد نرساند.

پس بر محمد و خاندانش درود فرست.‌ای پروردگار من، به احسانِ خویش دَرِ آسایش به روی من بگشا، و به نیروی خود، سختیِ اندوهم را درهم شکن، و در آنچه زبان شکایت بدان گشوده‌ام، به نیکی بنگر، و مرا در آنچه از تو خواسته‌ام، شیرینیِ استجابت بچشان، و از پیشِ خود، رحمت و گشایشی دلخواه به من ده، و راه بیرون شدن از این گرفتاری را پیش پایم نِه؛ و مرا به سبب گرفتاری، از انجام دادنِ واجبات و پیروی آیین خود بازمدار.‌ای پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بی‌طاقتم، و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده، آکنده است؛ و این در حالی است که تنها تو می‌توانی آن اندوه را از میان برداری و آنچه را بدان گرفتار آمده‌ام دور کنی.

پس با من چنین کن، اگر چه شایسته‌ی آن نباشم،‌ای صاحب عرش بزرگ.

دعای هفتم صحیفه سجادیه

 


آدم ها می گذرند

آدم ها از چشم هایم می گذرند

و سایه ی یکایکشان

بر اعماق قلبم می افتد

مگر می شود

از این همه آدم

یکی تو نباشی

لابد من نمی شناسمت

وگرنه بعضی از این چشم ها

این گونه که می درخشند

می توانند چشم های تو باشند.

رسول یونان


سرزده آمد به مهمانی همانی که زمانی.

دستپاچه می‌شوم از این ورود ناگهانی


خسته ی راه است و تنها آمده چرتی بخوابد

من غبار آلود در پیراهن خانه‌تکانی


مادرم راه اتاقم را نشانش می‌دهد، من

مضطرب از هرچه دارد در اتاق من نشانی


می‌نشینم گوشه‌ای از آشپزخانه هراسان

امشب از دلشوره‌ها تا صبح دارم داستانی


وای آن نقاشی چسبیده بر در را نبینی

آه! آن تک‌بیت‌های روی میزم را نخوانی


آن پرِ لای کتاب حافظ، آن فالِ مکرّر

آن نشانِ لای قرآن، خط دور «لن ترانی»

 
صفحه‌ی آهنگ محبوبش که می‌گفتم ندارم

وای. وای از «یاد ایامی که در گلشن فغانی.»

 
نه! تو را جان همان که دوستش داری کمد را

وا نکن. آن نامه‌ها و شعرهای امتحانی


نامه‌های خط خطی با تمبرهای عاشقانه

شعرهایی با ردیف شک‌برانگیز «فلانی»


غرق افکارم، اذان صبح می‌گویند، ای وای!

جانمازم! آن دعایی که. نمی‌خواهم بدانی!

انسیه سادات هاشمی

.

عنوان بی ربطه.

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن

خود شعرم بی ربطه.

اصلا فقط به خاطر لفظ خانه تکانی به کار رفته توش نشرش دادم.

مثلا!


۱_داداش با شلوار کردی وایمیسه جلو تابلو وایت برد من.میگه از کمر به پایینو نگیر.میگم اوکی .شروع میکنه مرور کردن واسه درس دادن به بچه ها!

میگم خب برادر من یه شلوار معلمی طور بپوش آبرومون نره.

میگه زوم کن .حرف نزن!

شروع میکنه اول فیلم به بچه ها میگه درس بخونین و دستاتونو خوب بشورید.!

ینی من شاگرد این بودماااا.ایستگاش میکردم نافررررم!

+شلوار کردی نبود!پیژامه بود!خخخخ

والا شلوار کردی خیلی هم ادم حسابی طوره!

.

۲_تقریبا شبیه جغد شدم.

تازه شبا به هوش میام.

و کتاب میخونم و مینویسم !البته جغدا کتاب نمیخونن.ولی خوب دقت میکنن .مث من!دیروز بیسکوییت آوردم تو اتاق شب بخورم.الان یه مسیییر طولانی مورچه داره بیسکوییتا رو میبره واسه زن و بچه اش!منم دقتم رو اوناس!

+قاطی کردم دارم چرت میبافم!دیوونه شدم!از استرس زیاد یه قسمتایی از کیت مغزم نیم سوز شده!

۳_من هنوز میترسم!

۴_از عصر جدید منتفرم.از همه مسابقه های استعداد یابی دنیا متنفرم!چون باعث میشه به این فکر کنم که هیچ استعدادی ندارم!ای خدا بگم چیتون نکنه با این برنامه هاتون!

۵_

نسل پشتِ نسل تنها امتحان پس می دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است

بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می کنیم!
سفره ات را جمع کن ای عشق! مهمانی بس است!

فاضل نظری


 
من وسیب ها با هم رسیده ایم!

محبوب من! کجا دنبال روزهای خوب بگردیم؟ شاید شبی است که زیر نقاب روز پنهان است. دراز شبی که با نقاب روز، چهره پوشانده است. 
محبوب من! جرأت شکوه ای نیست، اما من از اول می دانستم که هرروز صبح زود، خورشید می آید، فقط برای دیدن شما. از اول می دانستم که آیینه ها فقط می خواهند شما را ببینند. خودم از دورها دیده ام، همین که می گذرید،کوه ها پیش پای شما زانو می زنند.
محبوب من! حالا دیگر،همۀ آن کوه ها را باد برده است.
محبوب من! یادش به خیر. عاشقی را می شناختم، هرشب دیوارها را می خورد، قفل ها و زنجیرها را می خورد، پای خود را به کوچه محبوب می رسانید؛ آهی می کشید و پیش از برآمدن آفتاب، سراسیمه به چاردیواری تنگ خود برمی گشت. 
محبوب من! گاهی من وسیب ها با هم رسیده ایم و باز شما را ندیده اییم.
محبوب من! شماکه رفتید، قند وشکر هم رفتند، ونسل عسل، به کلی منقرض گردید. دیگر شیرینی ای پیدا نمی شود.
شما که رفتید، خنده ها هم رفتند. بوسه ها پیرشدند. زندگی هم ‌تا اطلاع ثانوی، تعطیل شده است.
محبوب من!
دست هایمان را گم کرده ایم. چشم ها، گوش ها و دهان هایمان را گم کرده ایم. روی زمین، نشانه ای از ما نیست. فقط دراعماق ریشه هامان به هم پیچیده اند و انتظار فصل روییدن را می کشند. ما به اتفاق، سر از اعماق بیرون می کشیم، ‌قد می کشیم و دیگر تبری جلودار قد کشیدن مان نیست. ما قد می کشیممم…… یادش به خیر، آن سال ها برایت شعبده بازی می کردم. باتوم پتسبانی را تبدیل به دسته گلی رنگی کردم و شما غش غش خندیدی. کلاهی کبوتری درآوردم، از،،،،
اکنون سالهاست که ازهم دوریم. من متر برداشته ام، ‌رفته و دوری خودمان را متر زده ام،. ما خیلی از هم دوریم. چنان که هیچ متری قادربه گرفتن اندازه این دوری ها نیست.

از اینجا


بهار یعنی امید هنوز میتازد.

بهار یعنی چشم انتظاری برای روزهایی که میدانی قرار است بهتر از این باشد.

اصلا بهار شکوفه های درخت زرد آلوی حیاطمان است که به خاطر خانه نشینی به چشممان نیامده.اما میدانیم هست.میدانیم قرار است ثمر بدهد.در روزهایی که روشن تر از امروزخواهد بود.

بهار مثل قند هم میخورد میان روزگاری که زبانت حتی از توصیفش تلخ میشود.‌‌‌

با همه ترس ها.با همه تلخی ها اما میدانیم هیچ چیز نمیتواند جلوی آمدن بهار به خانه ها را .حتی در دوران "قرنطینه" بگیرد.!

.

امشب ساعت ۹ خوابیدم و طبیعیه که الان بیدار شم.حس کردم یه بوی عجیبی میزنه زیر بینیم.و وقتی پنجره رو باز کردم دیدم شکوفه های زرد آلو رو روی درخت.انگار واقعا دنیا هنوز میتونه جای خوبی برای زندگی باشه.این درختا .این درختا.❤

یه صدای خودستایی داره تو قلبم میگه:و بهاری که اردیبهشتش به نام من است‌.خخخخ

صبحت بخیر خودستاااا.

تو تاریکی اولش فک کردم برفه نشسته رو درخت.

حس عجیبیه .انگار این چن هفته تو  خواب زمستونی فرو رفتم.


دیشب تقریباااا ۳و نیم بود که خوابیدم

دلیلش هم واضح بود .تو کل سرم دعوا مرافعه بود.

بعد از کشیدن ۲ تا نقاشی و خوندن ۵۰ تا ایت الکرسی خوابم برد و البته بعد از یه میزان بالایی از گریه زاری و فحش و ناسزا به عالم و آدم.

.‌‌.

من نمیدونم چه روزی تصمیم گرفتم موسیقی متن بادیگارد رو بذارم واسه زنگ گوشیم.ساعت۹ صبح. ۷ نسل جد و پدر جدم اومد جلو چشمم.دیدم عزیزی از دوران دبیرستانم داره زنگ میزنه.خوابالود و خراب گفتم هاااا؟اسمش ملیکاس .داشتم دهن باز میکردم به بیراه و اینکه واقعا یه دوست دوران دبیرستان که هر ۵ ماه به ۵ ماه میبینیش آدم مناسبی واسه شوخی کردن نیس .گفت دنبال یه نفر میگردن بیاد واسه تیمشون بازی کنه .یه نفر کم دارن.اونم فوروارد قدرتی .گفتم جااااان تو این کرونا من هیییییچ جا نمیام.بعدشم باشگاه که تعطیله.گفت مسابقه واسه بعد ماه رمضونه.گفتم پ چرا الان به من زنگ‌زدی؟گفت میخواستم مطمئن شم میای.حالا من ای اصرار که من .وزن اضافه کردم.میدوئم نفسم میگیره.از اون اصرار که تا اردیبهشت خیلی مونده خودتو بساز.!تو ریباند تو خونت جریان داره و اینا!و البته به همین خاطر زود زنگ زده که حوصله نفس نفس زدن های منو نداره و من نمیدونم حالا که نمیشه حتی تا دانشگاه دویید چطوری نفس کم اوردنا و وزن لامصبو بیارم پایین.نه که خیلی بالا باشه ها.ولی بهم اثر میکنه!

چند وقت یه بار میرم مسابقه هاشونو نگا میکنم.و تک و تنها چنان جیغ و هوار و تشویق که تا چن روز گلوم میگیره.حالا سر همین رفاقته و اینکه تیمشون ناقص شده و ناهیدشون رفته شهرشون و دیگه برنمیگرده انگار .من شدم امیدشون.

خدا جواب گریه زاری رو زود میده!

خیلی زود!

از  ساعت ۹ه دنبال طنابم میگردم.نمیدونم کدوم از این بچه مچه ها ورداشته برده‌‌.

.

دوست دارم جیغ بزززززنم.ولی هنوز رو مود گریه ام!

باورم نمیشه انقدر زود جوابمو داد.


میگم داداش به جان خودم این کرونا تموم بشه میرم پی فسق و فجور!رها میکنم خودمو.میرم یه دانشگاه دیگه.یه جای دیگه میرم پی یه کار دیگه که دوست دارم و._این سه نقطه خیلی حرفای بیشتری داشت_

میگه خوبه.روشن فکر شدی!دگم بازی درنمیاری!

میگم نه اتفاقا یه تاریکی مطلقی فکرم رو درهم پیچیده!خودمو نمیشناسم !انگار یه بغض فرو خورده دارم.که.

سوت میزنه میگه قربون لفظ قلم حرف زدن شما.میتونم باهاتون یه عکس بگیرم؟

میگم خیرررر!

میگه با بغض فرو خوردتون چطور؟؟؟


نمیدونم تو چه بی خبری ای از هزیون های امروزی اینجا رو غیرفعال کردم.

ولی میدونم قصدم غیر فعال کردن نبوده.فقط این روزا سردرد و غریبی حال و هوام که سعی میکنم بهش بی تفاوت باشم این بی اختیاری مجازی و بی تفاوتی حقیقی رو برام به همراه آورده.هر حرفی سخنی زدم این روزا بذارید به حساب مستی دستام.بازم این شوخی یخمک!

حال جسمیم اصلا خوب نیس.و کرونا نگرفتم!شکر خدا‌ولی یه  اختلالی تو وجودمه که تاوقتی این کرونای بی مذهب داره تو شهر و درمانگاهاش و بیمارستاناش جولون میده نمیتونم برم پی درمونش .نگفتم دل کسی بسوزه یا ترحم کسی بر انگیخته بشه .پس راجع بهش حرف نزنیم!خب؟

سعی میکنم کتاب بخونم اما نمیشه.امروز کلا دو دقیقه گوشی دستم بود.و اونم تو خواب و بیداری انگار حس حمله سایبری بهم دست داده اینجا رو غیر فعال کردم!عینهو جن زده ها!و باز به زور قرصهای ارامبخش بابا رفتم تو بیخبری!

واااقعاااا چرا؟

داشتم به این فکر میکردم ک؛

نمیدونم چرا هیچ وقت خودمو عضو هیچ گروه و دسته ای حس نکردم.

میرم تو کلاسا دانشگاه میشینم حس میکنم کلاس من نیست.استاد داره واسه بچه های خودش حرف میزنه منم اونجاها هستم.دارم گوش میدم.خودمو وبلاگ نویسم ندونستم و همش تو این بل بشوی بلاگی و چالش و واچالش _ابداع خودمه_و فالو و آنفالو منم دارم نظاره میکنم.میرم تو کلاسای داستان و انجمنای ادبی حس میکنم اونجا اعضای خودشو داره منم اون گوشه کنارا دارم از بیرون نگا میکنم.هیچ وقت هیچ جا حس عضو بودن و عضو موندن نکردم.حتی حس مالکیت هم دیر به دیر میاد سراغم .الان حس مالکیتم فقط روی الوندیه که تقریبا ۳ هفته اس ندیدمش.که اون حسم داره از بین میره!

ایرانی بودن رو استثنا کنید البته ها!چون تو این مورد حس عضویت بدجور چن وقته گریبانگیرمه!

عجیبه کل روزو خوابیدم و الان عین پلنگ مازندران هوشیارم!

چیکار باید کرد؟حوصلم سر رفت!

دنبال شعر میگردم واسه عنوان این پست .ولی حافظه ام هرچی میجوره نمیابه!گوگل میکنم.

توجهتونو جلب میکنم:

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

به غواصان بگو کافی ست هرچه بی سبب گشتند

در این دریای طوفان دیده مرجانی نمی بینم

چه بر ما رفته است؟ ای عمر! ای یاقوت بی قیمت!

که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟!

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد؟

که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم 

فاضل نظری


این سفارش های پدری ست به فرزندش.

فرزندان ،آرزوهای درازی دارند که به آنها نمیرسند

در راهی میروند که به نابودی می رسد

فرزندان انسان.

نشانه گاه تیر دردها

اسیران روزگار

تیررس رنج ها

بندگان دنیا

معامله گران هیچ و پوچ

و برنده های رقابت فنا و زوالند

فرزندان انسان

دربند مرگ

ناگزیر از رنج

همدم اندوه

آماج بلا

شکست خورده شهوت

و جانشین مردگانند.

فرزندم!

این روزها میبینم دنیا پشت کرده روزگار سرکش از من میگریزد

و آخرت،نزدیک میشود.

از فکر و ذکر دیگران رها شده ام

به بیرون از خود اعتنایی ندارم

نگاهم از مردم به درونم برگشته

به خود میاندیشم

نزدیک شدن مرگ از فکر ها و خواهش ها هم مرا منصرف کرده

و حقیقت وجودم را عریان پیش چشمم نهاده.

مرا مشغول امور جدی کرده که شوخی برنمیدارد

و به حقایقی کشانده که عین واقعیتند

(این روزها از فکر دیگران بیرون آمده ام،ولی به تو فکر میکنم).

.

سلام

گفتم شاید خیلیاتون حوصله سرچ نداشته باشید.

ولی خب من واقعا نمیتونم کل این متنو یه روزه تایپ کنم.

تا همین جا رو از من داشته باشید.

+عزیزان یه نکته ای هست.اونم حق مالکیت بر ترجمه هستش.نمیدونم این کتابایی که تو عتبات دانشجویی دادن و رایگان بوده.الان چطوریه .چون یادم نمیاد و حوصله بررسی کتابای ترم دو رو هم ندارم.بقیه نامه رو از روی کتاب فیض الاسلام مینویسم.البته اونم نمیدونم آیا مشمول حق مالکیت فکری میشه؟!؟آیا!آها نه .این نمیشه چون ۳۰ سال از نوشتنش گذشته.ولی به قول نقی .یه لحظه ترس کردم!


یه کتاب خیلی اتفاقی به دست من رسید.

سر همون مسافرت کربلا پارسال قاطی توشه های مذهبی و فرهنگی دانشگاه.

اونم کتاب" به فرزندم "بود.

نامه امام علی ع به امام حسن ع.

ترجمه نامه ۳۱ نهج البلاغه هستش .

اولش یه جوریه.آدم فکر میکنه خودشم یکی از مخاطبای این نامه اس.:

این سفارش های پدری ست که میرود

پدری که میداند لحظه ها میگذرند 

میداند زندگی اش رو به پایان است

پدری تسلیم روزگار از دنیا بیزار 

ساکن خانه های گذشتگان که میداند نوبت اوست که خانه ها را بگذارد و برود

این سفارش های پدری است به فرزندش

.

دارم برای بار هزارم میخونمش .

نثرش آرامش محضه.

 


.
روزی که آسمان 
در حسرت ستاره نباشد 
روزی که آرزوی چنین روزی.

محتاج استعاره نباشد

ای روز‌های خوب که در راهید! 
ای جاده‌های گمشده در مه! 
ای روز‌های سخت ادامه! 
از پُشت لحظه‌ها به در آیید! 
ای روز آفتابی 
ای مثل چشم‌های خدا آبی! 
ای روز آمدن! 
ای مثلِ روز، آمدنت روشن! 
این روز‌ها که می‌گذرد، هر روز 
در انتظار آمدنت هستم! 
اما 
با من بگو که آیا، من نیز 
در روزگار آمدنت هستم ؟

قیصر امین پور

شعر کامل


بیا یه لطفی کن

یه مدت فکر نکن.

دنبال جمله نگرد.

واژه ها رو کنار هم نچین.

دنبال پایان تلخ داستان نباش.

زندگی داستان نیس.فیلم هم نیس.

زندگی فقط یه سکانسه.

مثل برق یه سیلی .

مثل یه بغل محکم.

مثل یه جیغ بنفش از سر هیجان.

مثل یه نفس از سر آسودگی .بعد از یه کنکور که واست آسون بوده.

به قول سهراب زندگی یافتن سکه ده شاهی در جوی خیابان است.

زندگی همین لحظه هاییه که انقدر سریع دارن میگذرن که واست توهم تداوم ایجاد کردن.مثل خط های سفید وسط جاده .که قطع و وصل میشن.اما .سرعتت انقدر بالاس که مثل خط صاف میبینیشون.

ولی واقعیت اینه .هیچ ثانیه ای مثل ثانیه قبلش نیست و .

بیا و یه مدت فکر نکن.

گاهی لازمه به چیزی فکر نکنی.وقتی فکرت مریضه استفاده نکردن ازش .فایده بیشتری داره.

از دست شکسته کار نمیکشن.گچ میگیرنش.و از گردن اویزونش میکنن.و طرف دست شکسته مجبور میشه از دست سالمش دو برابر کار بکشه.

فکرتو یه مدت گچ بگیر .

و بذار دستات.بذار پاهات.بذار عادتات یه مدت دوبرابر فعالیت کنن.

تا فکرت .دیگه وبال گردنت نشه.

+عکس تزیینی ست!

۱میرم فکرمو گچ بگیرم.

شاید یه مدت پستا فقط کپی پیست باشه.ولی قطعا چیزای خوبیه.

دیگه اینکه.

۲قراره یه مدت دنبال واژه نگردم.چون بدجور رد داده یه قسمتایی از مغزم.

و تظاهر بیجا سبب اتلاف وقت است.

دیگه .

۳امروز کتاب دکتر خالقی رو تموم کردم.بعد از یه ماااه.بگید خسته نباشی.قطعا ۹۹ درصد نمیدونید دکتر خالقی کیه.خالقی استاد آیین دادرسی کیفریه.دیگه حالا اینکه نمیدونید آیین دادرسی چیه که حالا کیفریش چی باشه.واقعا از حوصله بحث خارجه!

۴میریم که داشته باشیم مدنی ۸!بحث خانمان برانداز ارث.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Anita Cindy لمون سئو جدید ترین اهنگ ها از هستی صدا آموزش حسابداری در تهران حسین عبدالخانی rama الرادود الحسینی السیدمحمدحسین الشرفی دانلود فیلم و سریال کامپیوتر و اینترنت